فینگیلی من و بابا

لطف همه به من و نی نی

ثمره عشق زندگیمون  با وجود اومدن تو به زندگی  همه چی  یه رنگ وبوی تازه گرفته وای این  خاله فریبا و مامان شهرزاد جون  هرروز زنگ میزنن و میگن چی هوس کردی برات درست کنیم بیاریم  دیروز هم که تعطیل بودم از صبح شهرزاد جون میگفت بگو یه چیز درست کنم بیای  اینجا همش  غصه میخورن میگن غذا بخوریا نی نی جون بگیره مامان شهرزاد جون هم همش برام سبزی و  بادمجون کبابی و همه چی درست میکنه و خاله  فریبای عزیز هم میاره تا اینجا قربونتون برم  من انقدر ماهین  خاله فریبا و مامان شهرزاد جونم ممنونم که به فکر من و نی نی هستین  مامان طاهره جون هم همینطور همش به من لطف داره و واسم غذا درست میکنه یا همش در حال زنگ زدن و  توصی...
5 تير 1391

از همه چیز حالم بد میشه

نی نی کوچولوی من  مامان داره دیگه کم کم غصه میخوره دیشب عمه سمیرا برای مبارزه با  حالت های بد یه چیزی یادم داد عمه امتحان کردم اما  کارساز نبود راستی عمه سمیرا هم یه آش دوغ برا ی نی نی درست کرد عزیزم ممنون خیلی خوشمزه بود  عمه سمیرا جونم همیشه به ما لطف داره مامانی تو خیلی گشنت میشه تا مامانی یه چیزی درست میکنه میاد بخوره حالش بد میشه  وای از همه چیز متنفرم یعنی هیچ چیزی روی کره خاکی نیست که من هوس کنم  خیلی غصه میخورم از همه چیز بدم میاد میخوام غذا درست کنم تا درست میکنم بدم میاد  خدایا خدایااااااااااااااا ...
5 تير 1391

صدای قلب نی نی کوچولوی نازم

وقتی دستگاه را روی شکمم گذاشت صداهای عجیب و غریبی را شنیدم  مثل صدای قلب نبود با تعجب پرسیدم اینه؟!!!! خانمه گفت اینجا نیست صبر کن! دوباره دستگاهش را چرخوند اما بازم صدای قلبی نشنیدم وااای نکنه اتفاق بدی افتاده خیلی ترسیدم همون لحظه خدا رو صدا کردم با تموم وجودم از خدا خواستم که اتفاق بدی نیوفتاده باشه و نی نی من سالم باشه بعد دستیار دکتر دستش را برد پایینتر و اونجا بود که صدای قلب فرشته کوچولوم را شنید قلبش تندتند میزد  صداش بهترین آهنگ زندگیم بود با ضربان تند تند قلبش میخواست به من ثابت کنه که من هستم نگران نباش خدایا شکرت .اما حیف که زیاد نتونستم صدای قشنگ قلب فرشته کوچولوم را بشنوم فقط ٣٥ ثانیه و همین ٣٥ ثانیه کافی بود تا وجودم پر بشه ا...
5 تير 1391

عشق ناز مامان و بابا

چه قدر بی تابت می شم کم کم  این دو سه روزه ني ني خوبي بودي و مامانتو اذيت نكرد قند عسلم عزیز دلم...... نتیجه ی عشق بزرگ ما....... خیلی خیلی خیلی بی تاب  بابایی ت این روزا برات می خونه و نازت می کنه. گاهی هم صورتش رو می چسبونه از روی شیکمم به تو!  ما خیلی دوستت داریم و خونه ی پر از عشقمون منتظر قدم های توست تا عشق بیشتر و بیشتر تو هوای خونه ی نقلی و دوست داشتنی مون موج بزنه. ...
20 خرداد 1391

گل من

معجزه ی زندگی من سلام! امروزچهار هفته از بودنت با من گذشت.... تو چهار هفته توی بطن من بودی و هر روز داري بزرگ ميشي عدس  كوچولوي من . تمام این مدت آرام و بی دردسر و مهربان بودی ! نمی دانی چه قدر دوستت دارم..... و نمی دانی چه قدر فکرت را کرده ام سال های سال....! از آن روزها که نبودی... حتی بابایت هم نبود. اما تو همیشه در فکرم و در قلبم بوده ای گلکم. و حالا که دیگر آنقدر فکرت را می کنم که حتی شب ها بی خوابم!  تو تمام فکرم و تمام لحظاتم را پر کرده ای. و من بودنت را انتظار می کشم. آمدنت را.... بوییدنت را..... بوسیدنت را! آمده ام این جا برایت بنویسم!  شاید هم هرگز این جا  نخوانی اما من دوست دارم برای عزیزترین زندگیم بنويسم  و تو مثل معجز...
20 خرداد 1391

دل نازك ماماني

ني ني جون عزيز مامان از وقتي كه اومدي يه آرامشيو مهمون دل من كردي  اما خيلي دل نازك شدم ميگن آدماي باردار حساس ميشن خيلي زود دلگير ميشم  خيلي زود ناراحت ميشم راست ميگن من الان حساس شدم  يعني تا كي اينجوريم از بعضي رفتارها بعضي حرف زدنا دلم ميشكنه  اما همش فداي يه تار موي كوچولوي ناز خودم چون ديگه خيلي چيزا برام بي ارزش شدن  خيلي حرفا برام پوچن ميخوام نسبت به خيلي چيزا بي محلي كنم  چون تو كه بياي خيلي چيزا عوض ميشه  به قول بابا مسعودت خودم خودتو ني ني  ني ني جون يادت باشه كه بابا مسعودتم در سخترين شرايط هم كه باشيم  پشتمونه و مارو تنها نميزاره عاشق جفتتونم بوسسسسسسس
20 خرداد 1391

مامان ني ني مريضهههههه

ني ني جون مامان نميدوني چقدر حال مامانت بده سرماخوردم شديداً  گلوم خيلي درد گرفته همش نگران توام ملوسكم  ميترسم تو چيزيت بشه بزار بابا مسعودت بياد  بريم دكتر ببينم خوب ميشم يا نه !  واي واي خيلي نگرانم قند عسل مامان ...
20 خرداد 1391

بابايي لوزت مبالك

باباي مهربونم روزت مبارك  بابا مسعود با اينكه هنوز نديدمت اما مامان جونم هر روز از مهربونيات و فداكاريات و صبرت  برام تعريف ميكنه  و منم كنجكاوم كه اين باباي نازم رو زودتر ببينم  بابايي مهربون و زحمت كش من خيلي دوست دارم و ميدونم اين روزا چقدر تلاشت رو از هميشه  بيشتر كردي و ذوقت بيشتر از قبل شده بابايي من و مامانيم عاشقتيم  بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
20 خرداد 1391

کوچولوی مامان عاشقتم

شیطون مامان خیلی دوست دارم یعنی اگر این تنها حرفی باشه که هرروز توی وبت مینویسم  بازم مینویسم  دوست دارم  عزیز دلم خیلی ببخشید شبا چه حالت تهوعی دارم داره منو میکشه  یعنی شبا دیگه حسرت غذا خوردن به دلم مونده چون نباید بخورم  در هر صورت کوفتم میشه  هیچ وقت نمیتونستم فکرشو بکنم منه شکمو یه روزی حالم از غذا بهم بخوره  خیلی این روزا بده چون فکر میکنم عشقم خیلی داره ضعیف میشه عسل مامان واسه خودم ناراحت نیستم ضعیف شدن تو تنها ناراحتی منه الهی مامان قربون کوچولوی نازش بره که انقدر عزیزه هنوز هیچی نشده خودتو تو دل من و مسعود جونم جا کردی فدلی تو بشم نمیدونی مسعود جونم چه ذوقی داره عاشق شما دو تا هستم تنها بهانه های زنده بودنم...
20 خرداد 1391