فینگیلی من و بابا

این روزهای ما

پسر نازم نمیدونی که چقدر دنیای من با تو زیبا شده و من دیگه تمام فکرم و جسمم شده برای تو هرچی روزها داره پشت سر هم میاد علاقه منو بابا مسعود داره به تو بیشتر میشه طوری که میشینیم و یهو میگیم نمیشه زودتر بگذره مامانی حتی من که اینهمه همیشه از درد عمل میترسیدم همش میگم کاش امروزبستری میشدم و زایمان میکردم با تمام وجودمون میخوایمت و تا آخرین نفسمون ازت محافظت میکنیم راستی پسرم مامانت سرمای سختی خورده و همش نگرانم به تو آسیبی نرسه الانم که این نوشته هارو مینویسم دارم تو تب میسوزم و از چشام اشک میاد راستی دیگه داره روزا زود میگذره و من و تو وارد بیست و چهار هفته شدیم مامانی زودی بیادوست داریمممم
8 مهر 1391

دل نگرانیهای یه مادر

سلام کوچولوی مامان....الان که دارم این نوشته ها رو مینویسم داری مثل یه ماهی تو شکم مامانی شنا میکنی...و من اینو حس میکنم....این روزا یه دلنگرانی تازه به دلنگرانی هام اضافه شده....اونم همین شنا کردناته...از صبح که پا میشم همش حواسم به اینه که کی غلط میخوری و کی نمیخوری!!!اگه چند ساعت بگذره و چیزی حس نکنم دلم پر میشه از دلشوره...آروم و قرارم پر میکشه...دراز میکشم...چیزی میخورم تا بتونم دوباره حست کنم...انگار این غلط زدنا شده برام مثل ضربان قلب...اگه نزنه میمیرم...میدونم که هنوز زوده که تکون خوردناتو منظم و حسابی حس کنم...اما همین یذره هم اگه کم شه دلهره میگیرم....تا دو سه هفته دیگه باید تکوناتو منظم و حسابی محکم حس کنم...دلم غش میره برای اون رو...
31 شهريور 1391

تکون خوردنای پسرم تو هفته بیستم

پسرم دنیا بزرگه ولی تو یه دل بزرگتر از دنیا داری عزیزم با این چشای مهربون تو دل هر کی که خوبه جا داری پسرم دنیا بزرگه ولی من تو رو هر جایی که باشی میبینم برات از قشنگترین باغ زمین گلای مهربونی رو می چینم پسرم خدای مهربون ما بچه های خوب و خیلی دوست داره وقتی که از آسمون بارون میاد براشون خوابای رنگی میاره وقتی تو تو خواب می خندی می دونم یه فرشته داره نازت می کنه یه فرشته که شبیه خودته  خودشو محرم رازت می کنه پسرم دنیای پاک بچگی  از تموم زندگی قشنگ تره مهربون باش و به مردم خوبی کن حرفای فرشته ها یادت نره!!! پسر عزیزم الان یک هفتست که دارم تکون خوردنات را احساس  میکنم نمیدونی چقدر زیباست این احساس  پسر قشنگم تمام دنیامو به تو هدیه میکنم  وقتی...
27 شهريور 1391

اینم از داستان سونوگرافی پسمل نازم

سلام امروز اومدم بازم از نی نی نازم بگم عزیز دلم من و مسعود جون زنگ زدیم به منشی آقای دکتر و وقت گرفتیم اونم به ما وقت داد و بابایی اومد رفتیم مطب وقتی که رفتیم پیش دکتر مهربون کلی به مامانت آرامش داد و گفت به من اعتماد کن دخترم من فکرشو نمیکردم انقدر مامان شدن سخت باشه مامانم سه روزی بود که دیگه هیچی ازت حس نمیکردم با استرس رفتیم دکتر و اونم قلب نی نی ناز مارو با دستگاه چک کرد و به بابایی جونت گفت بیا ببین که میگه احساسش نمیکنم و بعدش گفتم دلم هم درد میکنه همچین تورو تو شکمم گرفت و گفت یه چیز به این اندازه تو شکمته میخوای درد نداشته باشه منم x-( این شکلی شدم آخه خیلی دردم اومد خلاصه سرتون رو درد نیارم بهترین لحظه منو بابا مسعودت این بود ک...
16 شهريور 1391

نی نی کوچولوی شیطون ما

سلام برعزیز دلم میخوام از شیطنتات بگم : از دیشب تا حالا نمیزاری مامانت بخوابه من نمیدونم این حالات چیه اما خودتو جم میکنی یه  گوشه بابا مسعود نازت هم کلی ذوق میکنه الان دیگه کاملاً یه گوشه شکممی و یه طرف شکمم از اونور بزرگتر شده  وای نمیدونی این احساسای مادرانه من نسبت به تو چقدر زیباست من و بابای نازت عاشقتیمممم  امروز رفتم مغازه و برات یه کفش کوچولو خریدم و به صاحب مغازه گفتم جنسیتش که معلوم شد میام عوض میکنم  مامانم خیلی ذوقتو  دارم هر لحظه داریم نزدیکتر میشیم به دیدنت و کلی  خوشحالیم  عاشق تک تک لحظه های با تو و بابای نازت بودن در کنار شما دوتا من انگار روی ابرام دوستون دارم تک ستاره های زندگیم  مامان جون چهار ماهگیت مبارک تو چهار ما...
30 مرداد 1391

از همه چیز حالم بد میشه

نی نی کوچولوی من  مامان داره دیگه کم کم غصه میخوره دیشب عمه سمیرا برای مبارزه با  حالت های بد یه چیزی یادم داد عمه امتحان کردم اما  کارساز نبود راستی عمه سمیرا هم یه آش دوغ برا ی نی نی درست کرد عزیزم ممنون خیلی خوشمزه بود  عمه سمیرا جونم همیشه به ما لطف داره مامانی تو خیلی گشنت میشه تا مامانی یه چیزی درست میکنه میاد بخوره حالش بد میشه  وای از همه چیز متنفرم یعنی هیچ چیزی روی کره خاکی نیست که من هوس کنم  خیلی غصه میخورم از همه چیز بدم میاد میخوام غذا درست کنم تا درست میکنم بدم میاد  خدایا خدایااااااااااااااا ...
15 مرداد 1391

صدای قلب نی نی کوچولوی نازم

وقتی دستگاه را روی شکمم گذاشت صداهای عجیب و غریبی را شنیدم  مثل صدای قلب نبود با تعجب پرسیدم اینه؟!!!! خانمه گفت اینجا نیست صبر کن! دوباره دستگاهش را چرخوند اما بازم صدای قلبی نشنیدم وااای نکنه اتفاق بدی افتاده خیلی ترسیدم همون لحظه خدا رو صدا کردم با تموم وجودم از خدا خواستم که اتفاق بدی نیوفتاده باشه و نی نی من سالم باشه بعد دستیار دکتر دستش را برد پایینتر و اونجا بود که صدای قلب فرشته کوچولوم را شنید قلبش تندتند میزد  صداش بهترین آهنگ زندگیم بود با ضربان تند تند قلبش میخواست به من ثابت کنه که من هستم نگران نباش خدایا شکرت .اما حیف که زیاد نتونستم صدای قشنگ قلب فرشته کوچولوم را بشنوم فقط ٣٥ ثانیه و همین ٣٥ ثانیه کافی بود تا وجودم پر بشه ا...
15 مرداد 1391

بی قرار

نی نی نازم الهی مامان قربونت بشه از وقتی که تونستم احساست کنم دارم لحظه شماری میکنم واسه بودنت کنارم واسه شیر دادن بهت و واسه بوییدن و بوسیدنت چقدر این انتظار سخت اما شیرینه  نی نی ناز مامان نمیدونی که بابا مسعودت چقدر دوسمون داره هر ثانیه نگرانمونه و در طول روز بارها حال من و نی نی کوچولوی نازمو میپرسه کلی ذوق داره و هر شب واسه اومدنت نقشه میکشه واسه وقتی کی میای  برای لالا کردنت هم کلی نقشه ها داره تمام فکر و ذکر ما شدی تو قشنگترین احساس زندگیم  من بی قرارتم کوچولوی قشنگم بی قرار لحظه لحظه با تو بودن حاضرم از همه چی برای تو بگذرم  دوست داریم من و بابا مسعود و میپرستیمت هر دقیقه بوسسسسسسسسسس ...
15 مرداد 1391

<no title>

سلام نی نی خوشگلم  عزیزم دیروز وقت دکتر داشتم اولش قرار شد چون زود بود وقتش خودم تنها برم ولی از اون جایی که بابایی نازت خیلی مارو دوست داره و همیشه دوست داره توی همه مسائل همراهم باشه زودی مغازشو بست و گفت خانومم دوست ندارم تنها بری منم گفتم قربون تو همسر نازم اتفاقاً چقدر هم مطب خوب بود سه نفر بیشتر توی مطب نبودیم زودی رفتیم داخل و معاینه شدیم من فکر میکردم که دو کیلو اضافه کردم اما دکتر گفت همون وزن قبلیم و تغییری نکردم و بعد از معاینات گفت نی نی رشدش خیلی خوبه  مامانی خیلی دوست دارم تمام مدت فکر و ذکرم تو یی و بابای مهربونت حتی نمیتونم یه لحظه از فکرتون بیرون بیام تمام زندگیمین عاشقتونم   راستی از اونجایی که سمیرا جون هم گفته بود ک...
15 مرداد 1391