خاطره خوب سونوگرافی هفته ۱۵
از اینجا شروع میکنم که دیروز من و بابایی جونت یا بهتره بگم عشق زندگیم رفتیم سونوگرافی بابایی جونت تا از در اومد گفت من دیگه طاقت ندارم بریم نی نی رو ببینیم نمیدونم چی صدات کنم عشق مامان بزرگترین اتفاق من و بابا همه دارو ندار ما از دیروز که رفتیم پیش دکتر و کلی توضیحات بهمون داد و از خوب و بد بارداری گفت و خلاصه کلی راهنماییمون کرد و بعدشم که لحظه زیبای سونوگرافی و دیدن عشقمون بابایی خواب نداره و کلی ذوق داره هر لحظه داره به کارایی که میکردی فکر میکنه مامان جونم یک لحظه اون تصویرت از جلوی چشمام نمیره وای انقدر سرت پایین بود و شیطونی میکردی که وروجک انگار دکتر چنین چیزی ندیده بود گفت ای وای این چیکار میکنه و کلی خندیدیم حالا منو بابایی دائم...
نویسنده :
مامان فرشته
21:01